جدول جو
جدول جو

معنی فراق کشیده - جستجوی لغت در جدول جو

فراق کشیده
(تَ / تِ)
هجران کشیده. جدایی دیده. تحمل فراق کرده. رجوع به فراق کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
فراق کشیده
هجران کشیده تحمل فراق کرده
تصویری از فراق کشیده
تصویر فراق کشیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ فُ شُ تَ)
تحمل جدایی کردن. هجران کشیدن:
غم زمانه خورم یا فراق یارکشم
به طاقتی که ندارم، کدام بار کشم.
سعدی.
رجوع به فراق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ جُمْ دَ)
پیش کشیدن. به سوی خود کشیدن:
چو من فراز کشیدم به خویشتن لب او
دل حسود ز غم خویشتن فراز کشید.
فرخی سیستانی.
- خویشتن فراز کشیدن، درهم شدن از غصه و رنج. رجوع به فراز شود.
، بالا کشیدن و از غلاف درآوردن شمشیر و مانند آن را:
تیغ چون بر سری فراز کشند
ریگ ریزند و نطع بازکشند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراق کشیدن
تصویر فراق کشیدن
هجران کشیدن، تحمل جدایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراق چشیده
تصویر فراق چشیده
فتال آزموده فتال چشیده فراق آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
پیش کشیدن بسوی خود کشیدن، بالا کشیدن از غلاف در آوردن (شمشیر و مانند آن را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا کشیدن
تصویر فرا کشیدن
پیش کشیدن بسوی خود کشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز کشیدن
تصویر فراز کشیدن
پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن، بیرون کشیدن
فرهنگ فارسی معین